عشق چیست
 
قالب وبلاگ

باور نکردنی : دانشمندان در تحقیقات خود به نتایج باورنکردنی رسیده اند، توصیه می کنیم این مطلب را بخوانید زیرا ...

دانشمندان در آخرین مطالعات خود متوجه شدند زنان به طور مداوم در مورد شکل ظاهری و هم‌چنین پیر شدن خود نگران هستند.

برای
انجام این تحقیق دانشمندان از صد زن خواستند تا در تحقیقی شرکت کنند تا به
این ترتیب محققان متوجه بشوند که زنان به طور متوسط چند بار در مورد شکل
ظاهری و پیر شدن خود احساس ناامیدی می‌کنند.

از زنانی که در این تحقیق شرکت داشته و بین 35 تا 69 سال سن داشتند خواسته شد هر زمان که در مورد صورت ، شکل بدن و ظاهر خود احساس نا امیدی و نگرانی کردند ، آن را ثبت کنند.

بعد
از انجام این مطالعه دانشمندان متوجه شدند زنان در این محدوده سنی معمولا
36 بار در طول روز دچار احساسات منفی در مورد شکل ظاهری خود می‌شوند و خود
را مورد انتقاد قرار می‌دهند
.

البته
در مورد بعضی از زنان این احساس شکل افراطی به خود گرفته و به حالت وسواس
گونه زندگی آن‌ها را دستخوش تغییر قرار داده بود.برای مثال یکی از زنانی
که در این تحقیق شرکت کرده بود نزدیک به 1400 بار در طول هفته نسبت به وضع
ظاهری خود اظهار نگرانی کرده بود که این نشان می‌دهد توجه بیش از حد به
شکل ظاهری می‌تواند به شکل یک بیماری روانی در بیاید و تمام افکار یک فرد
را به خود متوجه کند.

این تفکرات گاهی تا آنجا پیش می‌رود که فرد دست به انکار شکل ظاهری خود می‌زند ، و خود را آنگونه که هست قبول ندارد.

یکی
از بزرگ‌ترین نگرانی‌های زنان پیر شدن و تغییر شکل ظاهری به واسطه آن
است.بسیاری از زنان زمانی که چین و چروک‌های صورت را مشاهده می‌کنند بسیار
نسبت به خود احساس منفی پیدا می‌کنند و نگرانی از پیر شدن تمام زندگی
آن‌ها را فرا می‌گیرد.

البته این تحقیقات نشان می‌دهد که زمانی که زنان اقدام به آرایش کردن می‌کنند ، احساسات منفی آن‌ها نسبت به خودشان اندکی کاهش پیدا می‌کند که این موضوع
دلیل علاقه افراطی بعضی از زنان را به آرایش کردن نشان می‌ده

   

 


[ شنبه 88/9/14 ] [ 6:15 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]





300px-Arranged_marriage.jpg

قوانین طلائی همسرداری (برای مردان) :
قانون اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و ... خوب باشد.
قانون دوم: باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید.
قانون سوم: باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو ...
قانون چهارم: باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد 
قانون پنجم: خیلی خیلی اهمیت دارد که این چهار زن از وجود یکدیگر بی خبر باشند !!

[ شنبه 88/9/14 ] [ 6:14 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
آنجه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی آنجه را که دوست نداری تحمل کنی . همیشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمی کند حتی اگر تو او را فراموش کرده باشی
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی .... ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بازیا از چشمت جاری میشه -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
بعضی ها وقتی کاری داشته باشند دوستت هستند بعضی ها وقتی گیر می کنند دوستت هستند بعضی ها نیستند و وقتی هم هستند بهتر است نباشند بعضی ها نیستند و ادای بودن در می آورند بعضی ها در عین بودن هرگز نیستند بعضی های دیگر هم به طور کلی هستند ولی آدم نیستند آنهای دیگری هم که آدم هستند نیستند
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم
         

[ چهارشنبه 88/8/27 ] [ 5:55 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
کرگدن گفت:نه ,امکان ندارد.کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند.
دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد.لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است.یکی باید پشت تو را بخاراند.یکی باید حشره های تو را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم.پوست من خیلی کلفت است.همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز,دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست.
کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم,من فقط پوست دارم.
دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد,همه قلب دارند.
کرگدن گفت:کو,کجاست؟من که قلب خودم را نمی بینم.
دم جنبانک گفت:خب,چون از قلبت استفاده نمی کنی,قلبت را نمی بینی.ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت:نه,من قلب نازک ندارم,من حتما یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت:نه,تو حتما یک قلب نازک داری,چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی,به جای اینکه لگدش کنی, به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی وآن را بخوری,داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت:خب , این یعنی چی؟
دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت ,یک قلب نازک دارد یعنی چی؟یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد,میتواند عاشق شود.
کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی...بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم,بگذار...
کرگدن چیزی نگفت.یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت.فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید.
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت.
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟اسم این که من دلم می خواهدتو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت:نه,اسم این نیاز است, من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت می کنی,اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید.
روزها گذشت,روزها,هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست.هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد,برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت:نه,کافی نیست.
کرگدن گفت:درست است کافی نیست.چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم.راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد, چرخی زد و آواز خواند, جلوی چشمهای کرگدن.کرگدن تماشا کرد وتماشا کرد و تماشا کرد, اما سیر نشد.
کرگدن میخواست همین طور تماشا کند.کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین.وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک,دم جنبانک عزیزم,من قلبم را دیدم.همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد.حالا چه کار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید.آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز,تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت:راستی,اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد,یعنی چه؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند!
کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید.اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند,باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد,یک روز حتما قلبش تمام می شود.
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم,حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟!بگذار تمام قلبم را برای او بریزم

[ چهارشنبه 88/8/27 ] [ 5:54 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

خلقت زن



از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : « چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ »

خداوند پاسخ داد : « دستور کار او را دیده ای ؟ »

او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.



باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند..



باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.



بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.



و شش جفت دست داشته باشد.



فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.



گفت : « شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟ »



خداوند پاسخ داد : « فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.



تازه به این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها. »


خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.



یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید،



از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.



یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!



و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،



بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.



فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.



« این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید » .



خداوند فرمود : نمی شود !!



چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.



از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند



و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.



فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.



« اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی » .



« بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند



و زحمت بکشد . »



فرشته پرسید : « فکر هم می تواند بکند ؟ »



خداوند پاسخ داد : « نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد . »



آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.



« ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید. »



خداوند مخالفت کرد : « آن که نشتی نیست، اشک است. »



فرشته پرسید : « اشک دیگر چیست ؟ »



خداوند گفت : « اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش. »



فرشته متاثر شد



شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.



زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کند.



همواره بچه ها را به دندان می کشند.



سختی ها را بهتر تحمل می کنند.



بار زندگی را به دوش می کشند،



ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.



وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.



وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.



وقتی خوشحالند گریه می کنند.



و وقتی عصبانی اند می خندند.



برای آنچه باور دارند می جنگند.



در مقابل بی عدالتی می ایستند.



وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، « نه » نمی پذیرند.



بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.



برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.



بدون قید و شرط دوست می دارند.



وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.



در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.



در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،



با این حال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.



آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند و برای شما ایمیل می فرستند



که نشان تان بدهند چه قدر برای شان مهم هستید.



قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.



زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند.



می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.



کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،



آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند.



زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.



و خدا بزرگ بود و او بود که دانای اسرار است.


[ شنبه 88/8/16 ] [ 12:16 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

کد قفل راست کلیک