سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ


http://urpatogh6.persiangig.com/image/postp/ax-a/01 (11).jpg
کجایی عشق من
دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمیگذا
ری ...!!

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت...

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ......

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!!

می‌خواهمت هنوز

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند .

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که...

 حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند ,

حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند ,

می ‌خواهمت هنوز ...

 به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ...

 دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!



[ سه شنبه 90/1/30 ] [ 11:37 صبح ] [ آیسان ] [ نظر ]

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/ip2jx6y1f9vp4gwnbnb.jpg

 وقتی تو نیستی

    نه هست های ما

    چونان که بایدند

     نه باید ها...

    مثل همیشه آخر حرفم

    و حرف آخرم را

    با بغض می خورم

   عمری است

    لبخند های لاغر خود را

   در دل ذخیره می کنم :

   باشد برای روز مبادا

   اما

   در صفحه های تقویم

   روزی به نام روز مبادا نیست

   آن روز هر چه باشد

   روزی شبیه دیروز

   روزی شبیه فردا

   روزی درست مثل همین روزهای ماست

  اما کسی چه می داند ؟

   شاید

    امروز نیز روز مبادا باشد !

   وقتی تو نیستی

   نه هست های ما

   چونان که بایدند

   نه باید ها...

    هر روز بی تو ، روز مبادا است

http://www.gpic.ir/images/37471161319239435289.gif


[ سه شنبه 90/1/30 ] [ 11:29 صبح ] [ آیسان ] [ نظر ]

http://urpatogh6.persiangig.com/image/postp/ax-a/01 (12).jpg

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست

برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...


[ سه شنبه 90/1/30 ] [ 11:22 صبح ] [ آیسان ] [ نظر ]

همه می پرسند:

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی ارام بلند،

که تو را می برد ایگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده  جام؟

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری؟

نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش خاموش که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛

من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل یخ را با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاینده ی هستی را،

در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،

همه را می شنوم، می بینم!

من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم!

ای سراپا همه خوبی،

تک و تنها به تو می اندیشم!

همه وقت،

همه جا،

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!

تو بدان این را

تنها تو بدان،

تو بیا،

تو بمان با من تنها تو بمان.

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!

اینک این من که به پای تو در افتادم باز.

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر!

تو ببند!

تو بخواه!

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ی ابر هوا را تو بخوان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش!

من، همین یک نفس از شعله ی جانم باقیست،

آخرین جرعه ی این جان تهی را تو بنوش!

 

  

 

 

سنگ بر آب نزن ماه به هم میریزد

بر دلم یک شبه صد غصه و غم میریزد

تو بگو ماهی تنهایی قلبم چه کسی ؟

اب در تنگ بلورین تو کم میریزد

از غم رفتن تو دست و دلم می لرزد

ناگهان بر سر من غصه و غم میریزد

مثل یک لحضه تو رفتی و ازآن لحضه به بعد

حسرت دیدنت از چشم ترم میریزد

من پلنگم وتو ماهی که در این آب افتاد

سنگ بر آب نزن ماه به هم میریزد

 


[ دوشنبه 90/1/29 ] [ 7:8 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

مـــــــــــــن آشناییم که غریبه من را نمیشناسد. من غریبه ایم که آشنا

 من را نمیشناسد. من آنم که هرکس یادگاری از درد بر دلم گذاردو رفت.

 من آنم که هرچه زجرم دادند کینه شان را به دل نگرفتم، من آنم که از

دل مینویسم اما انگار کسی دل ندارد که حرفم را بداند مگر نگفتند آنچه

 از دل براید لاجرم بر دل نشیند؟. من گمشده ای در غربت یادها هستم.

 شاعر نیستم اما شعر میگویم، خواننده نیستم اما میخوانم، مومن نیستم

اما خدا را عبادت میکنم، نویسنده نیستم اما مینویسم، من آنم که به هر

که محبت کردم از پشت به من خنجر زد، من آنم که سینه اش غمها برای

گفتن دارد، من آنم که در این دنیا بی ادعاست، من آنم که به سادگی

فراموش میشوم زودتر از یک پلک زدن، آنچنان که فراموشم کردند، دنیای

 من با این همه گفتار سپید تر از برف است چون اگر کسی را نداشته

 باشم خدا را دارم و اوست یاره واقعیه من. من آنم که کسی حتی

 نزدیکانم مرا با این نام نمیشناسند.من آنم که ناشناس بودن را دوست

 دارد. باز میخواهی بدانی کی هستم!؟ به راستی مــــن کی هستم؟


[ دوشنبه 90/1/29 ] [ 7:5 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
   1   2   3      >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک