سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ

نزدیک می شوی به من

فرسنگها درمن فرو می روی


در من خانه می کنی


در من حضور می یابی



لحظه به لحظه


هرجا و هر کجا

توی انگشتهایم جاری می شوی


سطرسطرخاطراتم را می نگاری


روی لبم می نشینی


خنده می شوی


حرف می شوی



دلم که می گیرد

ازچشمهایم می باری


کیستی؟


کیستی تو ؟


کیستی تو که این همه


در من می تابی


بی آنکه کاسته شوی


بی آنکه غروب کرده باشی


کیستی؟


کیستی تو که این همه


سزاوار حرفهای عاشقانه ای


کیستی تو که دیدنت زندگی


رفتنت مرگ است


در من بمان


از هنوز تا همیشه

[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 5:57 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

عشق ممنوع نهال عکس

عکسهای ازسمر

عکسهای سمر(بیهتر

عکسهای جدید مهند (کیوانچ تاتلوتو)


[ سه شنبه 90/8/10 ] [ 1:43 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

  

امشب دلم برات اسیدی گرفته است

ای کفتر طلوع ببین آسمان عشق

از آن غروب غم که پریدی گرفته است

  

 

لعنت به هرچه روز سه شنبه. به هرچه عشق

لعنت به من که عاشق چشم شما شدم

افسانه می سرودم از آن چشمها ولی

آخر دچار قصه خشم شما شدم

  

 

دیگر سکوت . قهقهه باران تمام شد

حالا هجوم خاطره ها جیغ می کشد

شمشیر بسته دست نبودت برای من

هی روی قلب زخمی من تیغ می کشد

  

 

این منطق کثیف . همین عقل بی شعور

خورشید گرم عشق مرا تار کرد و رفت

امید سبز دیدنتان را گرفت و برد

در چشمتان شکوه مرا خوار کرد و رفت

  

 

حالا منم حقیرترین عاشق زمین

با چشمهای قهوه ای منتظر به راه

حالا منم همان که تو را تا همیشه عشق

حالا منم همان که تو را تا همیشه... آه...

 

 

رفتی . برو خدای غزل پشت چشمهات

اما قرار ما که خداحافظی نبود

بیخود برای چشم شما شعر می شوم

تکرار چشمهای پر از هق هقم چه سود؟...

 


[ سه شنبه 90/8/10 ] [ 1:36 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

 

آغوش وا کن تا پناه من سقف بلند آن بغل باشد

بگذار تا در چشم عابرها این شعر شعری مبتذل باشد

 

از تیره روزی تلخ می آیم .از شوره زار چشمهایی گرگ

تا رنگ چشمان غزلریزت زهر مرا طعم عسل باشد

 

تو مهر چشمان مرا دریا... تو مهر لبهای مرا لبخند...

من خواستم تا بر جهاز من یک بیت ناب از هر غزل باشد

 

ما زیر سقف آسمان بیدار.ماروی فرش ابر میخوابیم

باشد که مثل لیلی و مجنون این عشق هم ضرب المثل باشد

 

گفتند: ((قانون است)). اما نیست حکم جدایی توی چشمانت

حتی اگر در چشم این مردم این راه تنها راه حل باشد..


[ سه شنبه 90/8/10 ] [ 1:34 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

 

هی شمع روشن میکنم این  گور خالی را

 

می پرورانم در دلم عشقی خیالی را

 

 

 

آنقدر پا خوردم درین شهر پر از عابر

 

حس کرده ام با تار و پودم رنج قالی را

 

 

 

باران ببارد یا نبارد سهم من این است

 

از چشم من باید بخوانی قحطسالی را

 

 

 

در من هزاران تن تو را چشم انتظارند،آه...

 

باید ببینی چشمهای این اهالی را

 

 

 

وقتی که دنیا روی دور تند میچرخد

 

تا باز از دستت بگیرد هر مجالی را

 

 

 

باید بیایی از سکوت ابرها باران!

 

روشن کنی چشمان خشک این حوالی را

 

 

 

 

اینجا نفس از وزن سنگین غزل تنگ است

 

دیگر ندارم طاقت این خسته حالی را

 

.

 

.

 

.

 

یک شمع روشن میکنم بر گور رویاهام

 

یک شمع تا دلخوش بمانم هر محالی را...


[ سه شنبه 90/8/10 ] [ 1:32 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک