عشق چیست
|
با گوشه ی انگشت اشاره اشک هایم را پاک می کنم می خندم می نویسم: یک کوچه باغ کم عبور . یک عصر مطبوع تابستان. پر از عطر و رنگ و حادثه بغض می کنم یاد نگاه آخرت می افتم سری که به زیر انداختی اشک هایم بی اراده می ریزند با گوشه ی انگشت شست دست راست می گیرمشان چشمانم را می بندم و باز می کنم لبخندی کنار لبهایم می کارم دوباره به برگه خیره می شوم و ادامه می دهم کوچه باغی که تو را می طلبد.فقط! آن قدر باریک می شود که شانه هایمان به اصطکاک اجباری تن دهند گلویم تیر می کشد هنوز جای دستانت که به دور انگشتانم حلقه شد یخ می کند چند قطره اشک روی برگه می افتند تمایلی به پاک کردنشان نشان نمی دهم لب می گزم و به کتاب به جا مانده از تو نگاه می کنم حکایت اش را مرور می کنم قلم در دست می چرخانم و با دست چپ- انگشتان اشاره و شست- اشک از کنار هر دو چشمم جمع می کند دوباره شروع می کنم هر قدمت راوی یک مهربانی یک رازداری یک اعتماد محکم یک بودنِ... نبودنت در سینه ام آتش می گیرد گریه بی گدار پخش می شود روی صورتم دستم را با قلم می کوبم روی برگه ی سفید جای به جای سفید و خالی برگه را سیاه می کنم به اندازه ی تمام نبودنت اما انگار یک نقطه هم پر نشده قلم روی کاغذ سر می خورد دستانم روی صورتم را می پوشانند آخرین سکوتت شانه هایم را می لرزاند متن نا تمام ماند کوچه ای که تو را می خواند به آرزویش نرسید این وسط احساس من هم میان برگ های نیمه جان روی زمین کوچه گم شد... [ یکشنبه 90/2/11 ] [ 10:49 صبح ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |