عشق چیست
|
بندی: سایر می بوسم گونه هایت را با هر نفس به درون می کشمت و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات به خلسه ای ابدی فرو می روم . باید نگاهم می کردی آن زمان که آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم و از بند بند تنم تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم. حالا در غروب نگاهت در انتهای تحمل با انگشتان نازکم سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم و در برهوت نبودنت رشته های خوشبختی که سوغات آورده بودی را به گردن می آویزم و در امتداد رفتنت سرود خداحافظی را تکرار می کنم مرا به نگاهت راهی نیست و این بیهوده خواستن مدام هستی ام را تباه می کند ... نیازی نیست که دوستم داشته باشی من از خیال بودنت لبریزم... بعد از تو عریانی ام را به آینه می بخشم و قلبت را در سایه ی خواب در آغوش می گیرم می ترسم تنها فصل اشتراکمان -عشق- را به آب سپرده باشی و دستانم در تاریکی چشم هایت بوی تنهایی بگیرند [ سه شنبه 89/9/30 ] [ 2:35 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |