عشق چیست
|
چه فریبنده ... آغوشم برایت باز شد چه ابلهانه ... با تو خوش بودم چه کودکانه ... همه چیزم شدی چه زود ... به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه .... نیازمندت شدم چه حقیرانه ... واژه غریب خداحافظی به میان آمد چه بی رحمانه ... من : ... سوختم از پشت پنجره ی کوچک تنهایی با تو حرف می زنم از پشت دیوارهای دلتنگی ام هر شب برای یافتن تو از رودخانه اشکهایم با قایق غمها برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم و می نویسم .... با دلتنگی روی روی گل برگهای غم آلوده شقایق که دوست دارم. تکه تکه روزهای از دست رفته را ...... اما تو نبودی ... چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود در تمام آن روزها چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم چقدر... حالا تو هستی جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای در پیش جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم کجایی ....؟ دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند چقدر حرف برای گفتن با تو دارم و چقدر واژه کم می آورم امروز برای از تو نوشتن .... برگی افتاده بود جای دیگری افتاده بود و من صدای افتادنش را صدای جدا شدنش را از شاخه چرخیدنش را و پیچ و تابِ آرامآرام آمدنش را و صدای نشستنش را، بر سطح درخشانِ آسفالتی، پیادهرو خیابانی ، [ سه شنبه 89/6/2 ] [ 6:22 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |