سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ

کتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است: آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که همواره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم، قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

Where did you spend your honeymoon? Added 5April 2012


[ چهارشنبه 92/4/12 ] [ 7:37 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

فضای سنگین و دودبار توی اتاقــــــم

من چیم؟ من کیم؟ من همان کلاغ سیاهم

من چای گم شده ریخته توی لیوانـــــم

من همانم که به این زندگی نالانــــم

چربی دستم ورقص خودکارم روی این دفـتر

مینویسم از خودم که بازشدم بدتر از بدتر

شرم یک نگاه زیر چشم و لبخنـــــــــد

دنیا شده بازی برایم تو هم به ریشم بـخند

یک حوله خیسم که روی شوفاژ غلــتیـــده

مثل ترس بچه ای که توی خوابش ترسیده

فندک و سیگار روشن میشـود از مـــن

و درد شلاق و سیلی روی ایــن تــن

چیزی بود به اسم زندگی که گفتند کردنیست

دیدم و حس کردم هر آن چیزی بود که نیست

راست میگفتند سهم ما سیلی و فحش و فریاد است

منم آنم وآنها که داد بر بـــــاد اســـــت

از سکوت و فریاد و رقص خــودکـــارم

به تیزی خنجری که از پشت خود به خــود دارم

مثل وحشت از یک گرگ هاری هســـــتم

از ترس و اضطراب جاری از فکرم روی این دستم

کمدم پر از کتاب و کتابم پر از من گشــته

دلم پوچ و خالی درست مثل یک دشــــــته

سرم کوبیده به طاق این دیـــوار

منم سفتی فیلتر سوخته ی این ســـیـــگار


[ چهارشنبه 92/4/5 ] [ 6:49 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک