سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ
 

می خوام مسیر جاده هارو عوض کنم!


می خوام شرق و غرب و جنوب و شمال رو به یه نقطه برسونم....


تا از هر راهی که میرم به تو برسم....


نمی خوام دیگه گم باشم ...


دوست دارم هرجایی که بیراهه رفتم، دستمو بگیری و به راهم بیاری....


سربه هوام...قبول دارم....اما....


اما گفتن تو مثل آسمونی....


رد آسمون رو گرفتم و اومدم سمتت....اما....اما باز گم شدم....


همینه که می خوام تموم جاده هارو به سمت قلب تو باز کنم....


تا که بیراهه نرم....راستی برام دعا کن اسیر سیب های سرخ مسیر نشم.....


باد میاد..شدید...انگار داره طوفان میشه.....


من...توجاده...تنهام.....


تو...انتهای جاده....منتظر موندی....


میگی باید تنها بتونی از جاده عبور کنی....


من میترسم....اما وجودت  آرام بخش مسیرم میشه....


نگات می کنم و جلوتر میام....


آخ همه جارو خاک گرفته.....چیزی رو نمیبینم....


می دوم....بلکه زودتر رها بشم.....


میافتم روی زمین....یادم نبود چاله های زندگی رو....


بلند میشم و باز می دوم.....می دوم.....


وای پام....این چاله چاه بود انگار....


آویزون از چاه برزخی فریاد میزنم...همون فریادی که صدا نداره....


باز دارم گریه میکنم....توی این جاده متروکه..تنها....هیچ کمکی نیست....هیچ....


چشمام بسته ست..اما تورو دارم میبینم....


چشمات غمگین نگاهم میکنه....یه التماس توی نگات هست....


میدونم....میدونم چی میخوای بگی.....


اما نه...نمیگم....قبلا هم بهت گفتم....من بدم....گناهکارم....


پس نخواه برم سمت اون....نمیرم....


دستام دیگه توان ندارن....چاه خیلی عمیقه...میترسم....


نگاه پر از غمت آتیشم میزنه....هق هق گریه امونمو بریده....


آخ توهم داری گریه میکنی....گریه...گریه...


باور کن روم نمیشه کمک بخوام...باور کن شرمنده مهربونیاشم....


خجالت میکشم حالا که باز کارم گیره برم پیشش....


من بنده عاصی و گنه کار اونم....


هرقطره اشکت باهام دنیادنیا داره حرف میزنه....


میگی اون مهربونه...کریمه....بازم برگرد پیشش...


هنوز دارم گریه میکنم...باشه...برمیگردم....اما چشمامو میبندم...شرمنده صداش می کنم....


خدااااااااااااااااااااا...خدا جونم کمکم کن.....


داره صدا میاد...صدای بال....


آسمون آبی شده اما داره بارون میاد....دستای خیالی کمکم میکنن....


چشمام بسته س اما هنوزم دارم تورو میبینم....لبخند میزنی و اشک میریزی....


سجده می کنی....سجده میکنم....خدایا شکرت....


[ پنج شنبه 90/3/12 ] [ 10:45 صبح ] [ آیسان ] [ نظر ]
به که بگویم؟
  من صبورم صبور.
  آینه‌ای بی‌ نور.
  رنجی‌ که نشان از دوری ساحل دارد،
  این غریق بی‌ سحر،
  بی‌ روشنی مهتاب وش نجوای شبی
  در درازنای افق تلخ اندوه
  در ماتم باران فراخوانده به راه،
  به کورسویی متحیر مانده است. 
  من صبورم، باز صبور،
  قاصدی میشناختم محزون،
  عاشقانه خبر مرگ بهاران آورد.
  فال قهوه یادت هست هنوز؟
  گفتم این عکس من و راز خداست.
  رفتی‌ اما غزلی بر لبت بود آرام،
  آخرین دیدار یادت هست هنوز؟
  بشقاب سفیدت گل صد رنگ نداشت
  من اما در نی‌ نی چشمان سیاهت
  خوش شکفتم رنگ رنگ
به امید روزای خوش زندگی واسه  عشق عریرم آیسان

[ سه شنبه 90/3/3 ] [ 4:22 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر


[ سه شنبه 90/3/3 ] [ 4:19 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
<      1   2   3   4      
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک