سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ

همیشه جای تو کنارم خالیه....

درس استاد که تموم شد بچه ها وسایلشون رو جمع کردن و از کلاس زدن بیرون. وقت

ناهار بود و اگه دیر میجنبیدی باید تو صف طولانی سلف معطل میشدی.ولی من مثل

همیشه منتظر شدم تا همه برن و بعد آروم منم جمع کنم برم... همین که پا شدم

دیدم یکی از همکلاسی ها وایساده روبروم و منتظره. تو کلاس هیشکی نبود .
همین که خواستم برم بیرون... صدام زد و گفت :
ـ سلام حجت خان... میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟؟؟
ـ سلام خانم محمدی... خواهش میکنم... امر بفرمایید... گوش میکنم...
دو ترم پایین تر از ما بود... ولی تو اکثر کلاسها با هم بودیم... دختری محجوب و محترم
فقط تعجب من از این بود که با من چیکار داره؟؟؟ آخه بین بچه ها من به بچه مثبت

معروف بودم. متاسفانه تو دانشگاه ما جو طوری شده بود که همه ی بچه ها واسه

خودشون یه دوست داشتن و هر کی از قافله عقب میموند یه انگی بهش میچسبوندن.
فقط تعداد محدودی از بچه ها بودن که خودشون رو قاطی این حرفها نکرده بودن ...
ـ حجت خان آخرای ترمه و من جزوه ی مدیریت منابع انسانیم ناقصه. میدونم شما آخر

ترم که میشه جزوه ها رو از بچه ها میگیرید کپی میکنید... گفتم اگه زحمتی نباشه

یکی هم واسه ی من کپی کنید... البته اگه اشکالی نداشته باشه....
یه لحظه به کار خودم خنده ام گرفت. دیگه تو دانشگاه تابلو شده بودم. چون من کار

میکردم نمیتونستم تو همه ی کلاسها باشم. واسه همین هم آخر ترم که میشد

میافتادم دنبال جزوه گرفتن از بچه ها. حتی استادها هم منو میشناختن. یه جورایی

هوامو داشتن علی الخصوص تو میان ترم و غیبت کلاسی...
ـ ببخشید خانم محمدی ولی چرا شما از دخترا نمیگیرید؟ والا من خودم اکثرا از
جزوه های خانم ها کپی میکنم. آخه هم کاملتره و هم خوش خط تر...
ـ یه چیزی میگم شاید باور نکنین... من از پنج شش تا از دخترا جزوشونو خواستم

ولی هر کدوم یه بهونه ای آوردن. نمیدونم چرا ولی وقتی شما ازشون میخواین

نه نمیگن... وگرنه مزاحمتون نمیشدم به خدا...
راست میگفت... من تا حالا از هر کسی جزوه خواستم نه نشنیدم ولی چند بار از رفقا

شنیدم که از همون کسی که جزوشو داده به من جزوه خواستن و نداده....
ـ چشم... تا فردا خبرش رو بهتون میدم... اتفاقا این درسو اصلا کلاس نیومدم...
فردا صبح با یکی از بچه ها رفته بودیم زیراکس دانشگاه که کپی بگیریم. حمید آقا
دیگه منو خوب میشناخت. آخه مشتری ثابتش بودم خوب...
ـ سلام حجت خان... بازم آخر ترم شد تو یاد ما افتادی؟؟؟
ـ تو رو خدا چوب کاریم نکن حمید آقا. همیشه فقط زحمتم گردن شماست. فقط یه

چیزی ... از این بی زحمت دو سری واسم کپی کن... من دم ظهری میام می برم.
دوستم نادر بهم گفت: حجت چرا دو سری؟ اون یکی رو واسه کی میخوای؟؟؟
قضیه رو بهش گفتم. بر گشت به من گفت: شوخی نکن دیگه ... نمیخوای بگی نگو...
چرا دروغ میگی آخه؟ من خودم تمام جلسات سر کلاس بودم. اونم بود.جزوه ی اون

از جزوه ی همه کاملتره... حالا تو میگی واسه اون دارم کپی میگیرم؟؟؟
سر جا خشکم زد... یعنی چی؟ پس چرا؟؟؟

بعد از ظهر تو کتابخونه دیدمش. من خودم آدم روراستی هستم و به خاطر همین ناراحت

میشم وقتی میبینم یکی داره منو میپیچونه. رک و پوست کنده بهش گفتم :
ـ نادر میگفت جزوه ی شما که از همه کاملتره پس این کارتون یعنی چی؟
ـ حجت خان صبر کنین راستش راستش ... من منظور بدی نداشتم . فقط میخواستم

با هم بیشتر آشنا بشیم و ....
حتی صبر نکردم که حرفش تموم بشه... کوله پشتیمو انداختم رو شونم و زدم بیرون.
اصلا انتظار شنیدن این حرف رو نداشتم اون هم از اون... ای وای...ای وای...
تا وقت امتحانات تو دانشگاه پیدام نشد. بعد امتحان آمار بود که یهو نمیدونم از کجا

پیداش شد و جلو راهمو گرفت. خواهش کرد که به حرفاش گوش بدم....
نمیدونم چرا ولی قبول کردم منتظر بودم ببینم چی میگه........................................................................................
حرفاش که تموم شد باورم نمیشد که چی شنیدم. من حتی وقتی میومدم دانشگاه یه

شونه به موهام نمیزدم اون وقت اون .......... یاد تو افتادم.هر وقت که میدیدمت

اینقدر به خودم میرسیدم که شاید به چشمت بیام و تو...............................
حالا اینجا چه خبره ... خودم هم نفهمیدم چی شد....
گفتم شما نسبت به من لطف دارین ولی من ... ولی من نمیتونم....یعنی....
ـ حجت خان من سه ترمه که شما رو میشناسم... همه چی رو هم راجع به شما

میدونم. پس حالا این حرف یعنی چی؟
ولی یه چیزی رو نمیدونست... این که من منتظر تو هستم.منتظر تو که یه روز بیای و
منو از تنهایی در بیاری. فقط منتظر تو ونه هیچ کس دیگه... حتی خانم محمدی...
ـ یه چیزی میگم ولی باید بهم قول بدین که به کسی نگین... قول؟؟؟
ـ قول میدم. بفرمایین...مطمِىن باشین بین خودمون میمونه...
گفتم: من اگه تنهام به این خاطر نیست که کسی رو ندارم که کنارم باشه...
به این خاطره که جای یکی رو خالی گذاشتم که خودش بیاد و با وجود نازنینش پرش کنه.
دیگه نه من چیزی گفتم و نه اون... همین که خواستم راه بیافتم سمت ماشین...
از پشت صدام کرد... برگشتم به سمتش... دیدم چشاش پره...

فقط خواستم بگم خوشبخت باشین... امیدوارم یه روز اونو ببینم... البته کنار شما...
استارت که زدم... از ایینه دیدم که هنوز داره نگام میکنه... برگشتم سمت صندلی
کنارم... صندلی تو... همون صندلی که همیشه متعلق به تو بوده و هست...
فقط اینو بدون... همیشه جای تو کنارم خالیه و من منتظرم... منتظر تو...

[ شنبه 92/9/16 ] [ 8:42 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک